دارم کاری نمیکنم / افکارم را جمع میکنم و در میان تاریکی ِ نفوذی گم میکنم / به دنبال مداد رنگی های کهنه ام میگردم تا بیاد بیاورم آخرین برگ کودکانگی ام را / پیدا نمیکنم / کرخت , پر از خالی خودم را به روی تخت می اندازم و هم آغوش با بی حوصلگی به صدای لرزش دستانم گوش میدهم .