عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

(:

-/ خاطره ی بیاد موندنی ِ بستنی -2- /-



بلاخره پس از ماه ها دعا و مناجات و التماس , خدا زد پس کله این استاد و ما امشب زود تعطیل شدیم 


قدم زنان و با آسودگی خاطر پیش به سوی بستنی نیشکر - حالا بماند که سر راه از نمایشگاه 


مبل و لوستر و جواهر فروشی و اینا گرفته تاا فروشگاه لوازم خونگی ام سر زدیم ;;) - !


آقا ِ بهمون گف میتونید شیش تا گوله بستنی انتخاب کنید , منم عین این سرخوشا همینجور 


داشتم سفارش میدادم ک یِیهو سر ِ چار تا گوله اون یکی آقا ِ گف بفرمایید خانوم -ینی تموم


شد-137- -/ من -128-



کلی ناراحت ازینکه شاتوتی شُ سفارش نداده بودم شادان و خندون بسمت نیمکت  -165- :دی


میلرزیدیم و میخندیدیم و بستنی گوله ای میخوردیم -همون اسمایلی ِ-


خنده دار تر اینکه عالم و آدم نگامون میکردن , حتی یه خانوم ِ گف شما سردتون نیس ؟! مام همچنان سرخوش -165-


پس از پایان بستنی دیدیم نع به جایی نرسید , گوشه دلمونم نگرفت , خیلی خوشحال تر رفتیم


به آقاِ گفتیم بازم میخوایم ;;) -64- , آقا ِ با نیش ِ باز گف بگید چی میخواید 


اینبار دیگه شاتوتی سفارش دادم -همون اسمایلی ِ- :دی


بستنی به دست , پیش به سوی مترو قلهک , وسط راهم جلو بیمارستان توقف برای به آخر 


رسوندن بستنی :دی


انقد خندیدیم که هر دو به سرفه کردن افتادیم , پیشنهاد دادم بریم ذرت بخوریم , بهدش اون گف نع


دیگه جا ندارم -137-


قول گرفتم سه شنبه بریم ذرت بخوریم ;;) 


خیلی خوش گذشت خیلی حال داد 


خدایا قدّ ِ خوشمزگی ِ گوله های بستنی شکرت :ط





امممم : شما فک کن این پست به تاریخ دیشب نوشته شده :دی

 

+عکس 


نظرات 1 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:14 ب.ظ

خداروشکر : )

هــوم , خـداروشکـر :×

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد