عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

سایه ی شکسته

خیابان هم از بی پدری میگوید ...

 هوا سرد است / ژاکت ِ بافتت را به روی شانه های پدر بینداز و برای همیشه تنهایش بگذار !!!

بگذار تنهایی را هم از پدر  به ارث ببری /  تنهایی ِ موروثی ، کتاب ِ موروثی ، عشق ِ موروثی ، یا اصلا حتی / خودکشی ِ موروثی 

گفتم ارث ، بیاد میاوری مادری را که تنها ارثیه ی فرزندش از خیابان ها بود ؟! همان که روزی هزار بار زندگی را بالا میاورد ؟! / به من گوش میدهی ؟! / برای تنهایی ، مثل آن مادر ، پیاده رو های شلوغ را انتخاب نکن ! نگذار تنهایی ِ موروثی ات گم شود در میان کسانی که خودشان را گم کرده اند 

روز را با زرد ِ کم عمق ِ خورشید / شب را با سایه ی شکسته ی جوی سپری کن / آنگاه که تنهایی خدایت شد به خانه بازگرد

به خانه بازگرد و برای مراسم معارفه آماده شو !


زنجیر ِ سوم

ذهن نوشت

بهمین سادگی ک نمیشود گفت و ولگرد شد ، تو را چه به دارما و همینگوی / برای تمرین کمی با پدر همراه شو / مدتیست نفسش میگیرد ، شب به شب اسپریوا و سیگارش را معجون میکند و سر میکشد ، عرق میکند ، گُر میگیرد ، قهوه میخورد ، دوش میگیرد / تا 4 این پا و آن پا میکند و در نهایت میزند به خیابان / خیابان هم از بی پدری میگوید /خیابان هم از بی پدری میگوید


زنجیر ِ دوم




خیابان و بی پدری

بهمین سادگی ک نمیشود گفت و ولگرد شد ، تو را چه به دارما و همینگوی / برای تمرین کمی با پدر همراه شو ، مدتیست نفسش میگیرد ، شب به شب اسپریوا و سیگارش را معجون میکند و سر میکشد ، عرق میکند ، گُر میگیرد ، قهره میخورد ، دوش میگیرد / تا 4 این پا و آن پا میکند و در نهایت میزند به خیابان / خیابان هم از بی پدری میگوید / خیابان هم از بی پدری میگوید 


زنجیر ِ دوم

بهمین سادگی

به ازای تمام پله های پایین رفته ی برج اسکان و پله های بالا نرفته ی نردبان ، به ازای تمام شب گردی های نکرده و سقوط های روزانه از برجک ِ همینگوی / نفس نکشیده و حسرت خورده / تو را همین بس ک با همینگوی شریک ِ مرگی قسطی و همگام ولگردی های دارما شوی / بهمین سادگی


زنجیر ِ اول



دیروز ِ سرد

دیروز ِ خوب 


امامزاده صالح و نمازش -137-


اون مسجد خلوت و غر زدنای آقای افغانی و خندیدنای سه تاییمون و حبس شدن تا غروب درون مسجد / یا حتا از نرده ها بالا رفتن مهسا و پشت در ِ مسجد موندن ِ من : )))


خدافظی از مهسا و دور دور کردن تو اون هوای سرد تو تجریش و سالها به دنبال ِ بستنی توچال و کبود شدن ِ من و حمیده : )))




بعدشم ک جشن تولد ِ مهدی و همون آدمای همیشگی / رقصیدنا , خندیدنا , پخش شدنا , خوردن ـا و خوردن ـا و خوردن ـا , عکس گرفتنا و بازی کردنا  :×


خدایا واسه دیروزم شکر , واسه لحظه لحظه ی سرد اما گرمش شکر !! 




دیروز , 18 دی ماه ِ 92