عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

قتل عام



در هر خم ِ هزارتوی ِ تاریک ِ افکار شبانه ام ، باید دفتری بگذارم به رنگ سبز ؛ تا بنویسم از هر شروعی !

 یا نه ، نقطه ای بگذارم در دلِ شروع و آنرا در نطفه خفه کنم ؛ تا به پایان برسد آن شروع ، آن خم . 

و اینگونه با کشتار ِ هزاران شروع ؛ به پایانی میرسم  که روشنایی َش نور ِ ساطع شده از قلب ِ نقطه هاست . 

نقطه های قاتل .




سایه ی شکسته

خیابان هم از بی پدری میگوید ...

 هوا سرد است / ژاکت ِ بافتت را به روی شانه های پدر بینداز و برای همیشه تنهایش بگذار !!!

بگذار تنهایی را هم از پدر  به ارث ببری /  تنهایی ِ موروثی ، کتاب ِ موروثی ، عشق ِ موروثی ، یا اصلا حتی / خودکشی ِ موروثی 

گفتم ارث ، بیاد میاوری مادری را که تنها ارثیه ی فرزندش از خیابان ها بود ؟! همان که روزی هزار بار زندگی را بالا میاورد ؟! / به من گوش میدهی ؟! / برای تنهایی ، مثل آن مادر ، پیاده رو های شلوغ را انتخاب نکن ! نگذار تنهایی ِ موروثی ات گم شود در میان کسانی که خودشان را گم کرده اند 

روز را با زرد ِ کم عمق ِ خورشید / شب را با سایه ی شکسته ی جوی سپری کن / آنگاه که تنهایی خدایت شد به خانه بازگرد

به خانه بازگرد و برای مراسم معارفه آماده شو !


زنجیر ِ سوم

خیابان و بی پدری

بهمین سادگی ک نمیشود گفت و ولگرد شد ، تو را چه به دارما و همینگوی / برای تمرین کمی با پدر همراه شو ، مدتیست نفسش میگیرد ، شب به شب اسپریوا و سیگارش را معجون میکند و سر میکشد ، عرق میکند ، گُر میگیرد ، قهره میخورد ، دوش میگیرد / تا 4 این پا و آن پا میکند و در نهایت میزند به خیابان / خیابان هم از بی پدری میگوید / خیابان هم از بی پدری میگوید 


زنجیر ِ دوم

بهمین سادگی

به ازای تمام پله های پایین رفته ی برج اسکان و پله های بالا نرفته ی نردبان ، به ازای تمام شب گردی های نکرده و سقوط های روزانه از برجک ِ همینگوی / نفس نکشیده و حسرت خورده / تو را همین بس ک با همینگوی شریک ِ مرگی قسطی و همگام ولگردی های دارما شوی / بهمین سادگی


زنجیر ِ اول



مرگ ِ مرداد

تابستون بیداد میکرد

داد ِ درون اما ,

بیدادتر میکرد 


شاید هزار تاگوش ,  گوش ِ کر .. فقط دوتای دیوانه میشِنیدن .. دوتای دیوانه ..

نه کلامی , نه نگاهی و نه تابش ِ ماهی


از هر سو چنگ میزدن / ب زمین , ب زمان , ب دل , ب بیقراری ِ رویا

دست ـآی ماه .


چشم ـا خاموش , دست ـا ساکت 


--


مادر بزرگ فهمیده بود ک دل دو دو میزنه و نه چشم ـا ..


راه میرفت و با گریه میگف بچم چرا اینقد نحیف شده ؟ چرا اینقد ضعیف شده ؟ چرا انقد مریض ِ ؟ چرا انقد پریشون ؟؟

 


اشک ـای شبونه شُ رو  اون دل ِ نا آروم میریخت .. 


جلز و ولز ِ دلُ اما نمیشنید 

 ب خیالش تسکین میداد ..


آخ 


آخ ک کاش مرده بود .. 

میدونی ! 

اگه تصور کنی میفهمی



وقتی واسه همه باشی , اونوخ دیگه دلت برا خودت نمیسوزه .. حالا هی درد بکش , هی درد بکش , هی درد بکش , ...



چی میگم من , اصن چه ربطی داشت !!


--


دیوونه ک باشی , از خودت بریده ک باشی , رو دیوارا راه میری , رو هوا راه میری , کله ت از بدنت جدا شده و دیگه هیچی نمیفهمی 


تجربه کردی ؟!


اصن سراغش نرو  ..


--


باید از بند ِ زندگی خلاص شد , باید تکه تکه شد و به هوا رفت / باید ب ابرا چنگ بزنی ..


خلاص باید شد .. خلاص 



باید زار بزنی , باید آشفته باشی , باید روانی باشی , باید دیوار باشی , باید




زن میگرید , زن میگرید , زن میگرید 


دل میگرید , زمین میگرید , هوا میگرید , دیوار میگرید , خدا هم حتی میگرید ..



شیران ِ درنده از هر سو حمله میکنند 


زن میگرید , زن میگرید , زن میگرید 


خلاص باید شد , خلاص باید شد 


ب آسمان , ب خدا , ب خدا , ب خدا , ب خدا ...


چنگ باید زد 


گریخت 

مرد 

مرد 


مرد


هزاران بار مرد 


کشتن


کشتن

کشتن


کشتن و التماسش را ندیدن ..


زن ک باشی 


روزی هزار بار میکشندت , دفنت میکنند , زنده ات میکنند  


برای تصاحب ِ تنت / ولا غیر




لعنت ب تویی ک شیران ِ وحشی در پی ـَت آوردی ..


نفرین ب زنی ک تو را باور کرد 


خلاص باید شد .. گریخت 


خلاص


-

عادت میکنی ب مردن / باید عادت کرد 


دیگر هیچ زنی رویه نمیبندد

همه ی نر ـان را بی نقاب خواهی دید 




اولین مردن همان سخت ترین ِ مردن هاست

پس از آن 

عادت میکنی ب مردن


دیگر هیچ زنی رویه نمیبندد 

همه ی نر ـان را بی نقاب خواهی دید 





تو مردی 
 مردی و خدا تبسمی بر لب دارد 
تو مردی و ولوله ی مغز ها را خوب میفهمی 
تو مردی و یلدا دیگر از آن ِ تو نیست 
تو مردی 
تو میمیری
تو خواهی مرد


لعنت ب تو 
تکرار کن 
لعنت ب من

تکرار کن و زیر لب بخوان 

من از آن مرگ های واقعی میخواهم 


خلاص باید شد / باید گریخت ..


خلاص


-


تابستون بیداد میکرد 

داد ِ درون اما 

بیداد تر



هیس

حتی گاهی باید خیانت کرد

به فصلت 


-

موسم ِ فرارسیدن ِ مبارکت



دلی از شوق هر روز میمیرد

تنی از تب هر روز میلرزد


چله نشین َم

ب هوای آمدنت 


یلدا ...



---

پ.ن : نمیدونم چی شد  اما شد / نوشته


ب قول ِ ممد علی فقط نوشتم بدون نگاه به قبل و حتی بدون ویرایش ..

میروم

میروم

بی هدف 

 راهی که روزی " تــو " مقصدش بودی  


بگذار بگویند دیوانه است 

بگذار ویرانه ای باشم برای نگاه های هرزه                                       

" تــو " ک نباشی 

 ویرانه یا دیوانه بودن

 خود مقصدی ـست 

برای من ِ بی هدف . . .



مرگ ِ آرزو

قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


 آن روز ک میرفتی , همه ی آرزوهایم را روی سقف همان ماشین جا گذاشتی

ماشین حرکت کرد , آرزوهایم وسط خیابان , زیر نگاه هایی ک به دنبالت میدویدند له شد 

   نه این ک تمام ِ من آنها بود , نه !

 آنها تمامیت ِلمس ِ بودنی بود که هیچ وقت لمس نشد !


همان هایی ک از بوسه و لبهای با طعم ِ انبه میگفت .

  همان هایی ک تفال به حافظ میزد و از شاهنامه میگفت .

  همان هایی ک ... /
  لعنتی های دوست داشتنی !


خونشان حلال ِ لحظه لحظه نفس کشیدنت ..

عذابشان حرام ِ تکه تکه فرو ریختنم ..



راستی !

    در میان همان فراموشی ها , دیدی ک چگونه روحشان قد کشید و دیوار شد؟!
دیوار شد و قرار ِ بعد از ظهر ِ موعود لای پیچک هایش گم شد ؟!




مرگ ِ آرزو را ک با چشم خود ببینی روزی چند بار خاطره اش را با خودت زمزمه میکنی 


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .



قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .

.
.
.