عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

مرگ ِ آرزو

قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


 آن روز ک میرفتی , همه ی آرزوهایم را روی سقف همان ماشین جا گذاشتی

ماشین حرکت کرد , آرزوهایم وسط خیابان , زیر نگاه هایی ک به دنبالت میدویدند له شد 

   نه این ک تمام ِ من آنها بود , نه !

 آنها تمامیت ِلمس ِ بودنی بود که هیچ وقت لمس نشد !


همان هایی ک از بوسه و لبهای با طعم ِ انبه میگفت .

  همان هایی ک تفال به حافظ میزد و از شاهنامه میگفت .

  همان هایی ک ... /
  لعنتی های دوست داشتنی !


خونشان حلال ِ لحظه لحظه نفس کشیدنت ..

عذابشان حرام ِ تکه تکه فرو ریختنم ..



راستی !

    در میان همان فراموشی ها , دیدی ک چگونه روحشان قد کشید و دیوار شد؟!
دیوار شد و قرار ِ بعد از ظهر ِ موعود لای پیچک هایش گم شد ؟!




مرگ ِ آرزو را ک با چشم خود ببینی روزی چند بار خاطره اش را با خودت زمزمه میکنی 


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .



قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .

.
.
.



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد