قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .
آن روز ک میرفتی , همه ی آرزوهایم را روی سقف همان ماشین جا گذاشتی
ماشین حرکت کرد , آرزوهایم وسط خیابان , زیر نگاه هایی ک به دنبالت میدویدند له شد
نه این ک تمام ِ من آنها بود , نه !
آنها تمامیت ِلمس ِ بودنی بود که هیچ وقت لمس نشد !
همان هایی ک از بوسه و لبهای با طعم ِ انبه میگفت .
همان هایی ک تفال به حافظ میزد و از شاهنامه میگفت .
همان هایی ک ... /
لعنتی های دوست داشتنی !
خونشان حلال ِ لحظه لحظه نفس کشیدنت ..
عذابشان حرام ِ تکه تکه فرو ریختنم ..
راستی !
در میان همان فراموشی ها , دیدی ک چگونه روحشان قد کشید و دیوار شد؟!
دیوار شد و قرار ِ بعد از ظهر ِ موعود لای پیچک هایش گم شد ؟!
مرگ ِ آرزو را ک با چشم خود ببینی روزی چند بار خاطره اش را با خودت زمزمه میکنی
قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .
قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .
قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .
.
.
.