سفر ِ از غیب رسیده
از آسمون تلپی افتاد روبروم
مث ِ ی نقطه نور تو تاریکی
عاشقش شدم , از صبحونه ی کنار جاده بگیر تـــــا گلاب گیری و ناهار و توت خوری و اون بهشت ِ کوچولو .
قمصر
گلاب گیری - استراحت تو اون خونه ی خیلی خوشگل و حرف و حرف و درد دل - ناهار تو تراس و بازم استراحت و درد دل و گریه و مناظره - درد و خواب - اون منطقه ی خیلی خوشگل و خاص و عکس انداختن ـا و خندیدن ـا - توت خوری و خرید نون و شوید و نعنا و دور دور کردن ـا - خنده های فاطمه کوچولو و تعریف ـای اون آقاهه و در نهایت رفتن به اون بهشت کوچولو .
مسلم آباد / ی ده تو دل کوه
بهشت کوچولو همون جایی بود ک کوچیکیش قد ِّ ی نقطه بود و خونه های کاه گلیش بهش زیبایی میداد
امـا اون خونه ک تو دنج ترین جای ده بود !! - لب کوه - و جلوش درخت انجیر داشت و از پایینش نهری رد میشد ک میگفتن سیصد سال ِ ازونجا بطور مداوم رد میشه و از دل کوه میاد
خونه ای ک زیرش قنات بود
خونه ای دم اذان رادیوش روشن میشد تا اهل ده از اذان باخبر بشن
خونه ای ک سقفش گنبدی شکل بود و باغ صاب خونه تو دامنه ی کوه بود - زیر نهر آب - ی باغ پر از درخت گردو و بادوم و سیب و توت و .... که چینه های دورش زیبایی شُ چندین برابر میکرد .
ادمای خوشگل و خوشدل و مهمون نوازشون ک دیگه معرکه بود , طعم چایی شون برام خاص بود و توت ـاشونم انگار ک واسه خود بهشت بود .
دل کندن ازونجا خیلی سخت بود , خیلی .
سفر ِ از غیب رسیده ی عجیــــب دوس داشتنی , دوست داشتم و از بهترین سفرهای عمرم بودی :ط .
91/3/10
خوشحال شدم که بلاخره یه زره حالو هوا عوض کردیو خوشحال شدی:ط
عاشق اونجا شدم اصن :ط / مرسی : )
بودن ت مدام رفیق..
مرسی ازت ک اومدی -گل-
مام رفتیم :دی اینُ گفتم فک نکنی فقط خودت رفتی اونجا مثلن :دی
عکسارو بذا مام دلمون تنگ شده!
میخواسم عکس خودمو بذارم , دلت برا من تنگ شده ؟ :-"
بذا خب :دی
خواسم بذارم نشد : دی