عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

بهمین سادگی

به ازای تمام پله های پایین رفته ی برج اسکان و پله های بالا نرفته ی نردبان ، به ازای تمام شب گردی های نکرده و سقوط های روزانه از برجک ِ همینگوی / نفس نکشیده و حسرت خورده / تو را همین بس ک با همینگوی شریک ِ مرگی قسطی و همگام ولگردی های دارما شوی / بهمین سادگی


زنجیر ِ اول



دیروز ِ سرد

دیروز ِ خوب 


امامزاده صالح و نمازش -137-


اون مسجد خلوت و غر زدنای آقای افغانی و خندیدنای سه تاییمون و حبس شدن تا غروب درون مسجد / یا حتا از نرده ها بالا رفتن مهسا و پشت در ِ مسجد موندن ِ من : )))


خدافظی از مهسا و دور دور کردن تو اون هوای سرد تو تجریش و سالها به دنبال ِ بستنی توچال و کبود شدن ِ من و حمیده : )))




بعدشم ک جشن تولد ِ مهدی و همون آدمای همیشگی / رقصیدنا , خندیدنا , پخش شدنا , خوردن ـا و خوردن ـا و خوردن ـا , عکس گرفتنا و بازی کردنا  :×


خدایا واسه دیروزم شکر , واسه لحظه لحظه ی سرد اما گرمش شکر !! 




دیروز , 18 دی ماه ِ 92 

بـازم پـُر شـدم ...


تـو دلـم رخـت میشـورن انـگار !!




مرگ ِ مرداد

تابستون بیداد میکرد

داد ِ درون اما ,

بیدادتر میکرد 


شاید هزار تاگوش ,  گوش ِ کر .. فقط دوتای دیوانه میشِنیدن .. دوتای دیوانه ..

نه کلامی , نه نگاهی و نه تابش ِ ماهی


از هر سو چنگ میزدن / ب زمین , ب زمان , ب دل , ب بیقراری ِ رویا

دست ـآی ماه .


چشم ـا خاموش , دست ـا ساکت 


--


مادر بزرگ فهمیده بود ک دل دو دو میزنه و نه چشم ـا ..


راه میرفت و با گریه میگف بچم چرا اینقد نحیف شده ؟ چرا اینقد ضعیف شده ؟ چرا انقد مریض ِ ؟ چرا انقد پریشون ؟؟

 


اشک ـای شبونه شُ رو  اون دل ِ نا آروم میریخت .. 


جلز و ولز ِ دلُ اما نمیشنید 

 ب خیالش تسکین میداد ..


آخ 


آخ ک کاش مرده بود .. 

میدونی ! 

اگه تصور کنی میفهمی



وقتی واسه همه باشی , اونوخ دیگه دلت برا خودت نمیسوزه .. حالا هی درد بکش , هی درد بکش , هی درد بکش , ...



چی میگم من , اصن چه ربطی داشت !!


--


دیوونه ک باشی , از خودت بریده ک باشی , رو دیوارا راه میری , رو هوا راه میری , کله ت از بدنت جدا شده و دیگه هیچی نمیفهمی 


تجربه کردی ؟!


اصن سراغش نرو  ..


--


باید از بند ِ زندگی خلاص شد , باید تکه تکه شد و به هوا رفت / باید ب ابرا چنگ بزنی ..


خلاص باید شد .. خلاص 



باید زار بزنی , باید آشفته باشی , باید روانی باشی , باید دیوار باشی , باید




زن میگرید , زن میگرید , زن میگرید 


دل میگرید , زمین میگرید , هوا میگرید , دیوار میگرید , خدا هم حتی میگرید ..



شیران ِ درنده از هر سو حمله میکنند 


زن میگرید , زن میگرید , زن میگرید 


خلاص باید شد , خلاص باید شد 


ب آسمان , ب خدا , ب خدا , ب خدا , ب خدا ...


چنگ باید زد 


گریخت 

مرد 

مرد 


مرد


هزاران بار مرد 


کشتن


کشتن

کشتن


کشتن و التماسش را ندیدن ..


زن ک باشی 


روزی هزار بار میکشندت , دفنت میکنند , زنده ات میکنند  


برای تصاحب ِ تنت / ولا غیر




لعنت ب تویی ک شیران ِ وحشی در پی ـَت آوردی ..


نفرین ب زنی ک تو را باور کرد 


خلاص باید شد .. گریخت 


خلاص


-

عادت میکنی ب مردن / باید عادت کرد 


دیگر هیچ زنی رویه نمیبندد

همه ی نر ـان را بی نقاب خواهی دید 




اولین مردن همان سخت ترین ِ مردن هاست

پس از آن 

عادت میکنی ب مردن


دیگر هیچ زنی رویه نمیبندد 

همه ی نر ـان را بی نقاب خواهی دید 





تو مردی 
 مردی و خدا تبسمی بر لب دارد 
تو مردی و ولوله ی مغز ها را خوب میفهمی 
تو مردی و یلدا دیگر از آن ِ تو نیست 
تو مردی 
تو میمیری
تو خواهی مرد


لعنت ب تو 
تکرار کن 
لعنت ب من

تکرار کن و زیر لب بخوان 

من از آن مرگ های واقعی میخواهم 


خلاص باید شد / باید گریخت ..


خلاص


-


تابستون بیداد میکرد 

داد ِ درون اما 

بیداد تر



هیس

حتی گاهی باید خیانت کرد

به فصلت 


-

موسم ِ فرارسیدن ِ مبارکت



دلی از شوق هر روز میمیرد

تنی از تب هر روز میلرزد


چله نشین َم

ب هوای آمدنت 


یلدا ...



---

پ.ن : نمیدونم چی شد  اما شد / نوشته


ب قول ِ ممد علی فقط نوشتم بدون نگاه به قبل و حتی بدون ویرایش ..

عنوان ندارد

حرف تازه ای نیست ..

حتی تکرار هم نیست .. 

هر چه هست , تهی ست ..

تهی , عاری از هرگونه رنگ و ریا ..

فعلا هیچی

خوبم , خوب !


 فقط گـاهی ...


.

.

.


/ نـه شبیه ِ رونوشت های بی ایمان 

  کـه تکرارشان

 چشم ها را به محزون ترین نقطه

و قلب ها را به مردابی ترین رکود میکشاند ...


نزدیک به خوب ترین مسکوت ِ شهر 

ک غرِّش ِ سکوت ـَش , آرام را نا آرام کرده ـَست ..


شبیه ِ مترسک ی

ک زندگی میکند / سگی .. /

 میراث دار ِ ترس 

بی عبور

پـر غـرور 


-/ غرور و ترس ِ جا ماندن در آرزوی کسی ..


خوبم , خوب ...

.

.

.



.

.

.






پ.ن : شاید بقیه شم نوشتم .. الان حالشُ ندارم ..

/ روز ِستاره دار /


 با دیدار دوست ِ عزیزم "رها "/" ... " شروع شد .. /


قرار ِ ما میدون ِ هفتم تیر , ایستگاه مترو . / حالا بماند ک دیر اومدی و خواب موندی و اینا :-" /

مقصد : همون شرکت ِ الاخ ِ بی تربیت >:P / ک دوستمو کفری کرد -85-  


- تو روحت ک هی قدم میزدی و منم مث جوجه اردک دنبالت میکشوندی >:p .. با اون لپتاپ خرت >:P .. -


همون پارک گمنام ِ و اون آقاها :-" و بهدشم پارک لاله و دیدن ِ صحنه های خاک برسری -68- / اون های بای ـات کپک زد بریزشون دور :|


-/ قدم زدنمون تو پارک لاله رو دوس داشتم رها + دیدن ِ بچه های تئاتر ک تو دوسشون داشتی .. / حرفامونو یادته ؟! / من ک یادم نیس :| فقط میدونم همش تو حرف زدی :| .. :-" ..


کـــــات


پیش به سوی انقلاب  : در ب در دنبال کتاب ِ یک عاشقانه ی آرام و بلخره یافتنش #:-s


سالها منتظر ِ تماس ِ نیمااا 8-> :دی و آخرم نیومدنش :| / و در آخر بستنی و ریختنش رو لباست :-"


اصل کاری باشه : هدیه ای ک بهم دادی و خیلی خیلی خوشحالم کردی و در واقع ناراحت :ط :ط :ط



- - - -

شکر خدا رسیدم به دعای عرفه و تونستم حداقل دعا رو بخونم .. بعدشم ک اون جشن نــامــزدی ِ بامزه -138-

- - - -

روز ِ شلوغی ک سبز بود و پر برکت و خالی , شاد بود و پر از خستگی ..



ستاره ی روزم : " رها " 


بیاد موندنی ِ من :ط



پ.ن : شوما فک کن این پست به تاریخ ِ سه شنبه بیست و سوم مهر نوشته شده ..