عنوان ندارد
عنوان ندارد

عنوان ندارد

از /-> بیاد موندنی + ترین|ها

همیشه میگن روزای خوب ساختنی َن  نه اومدنی .


19 اردیبهشت ِ نود و دو


روزی ک به بهترین نحو و توسط سه دوست خوب ساخته شد 


رها , شادی , مریم


با صحبتای دوتایی ِ منو مریم شروع و با خدافظی ِ من و شادی و رها , وسط سالن ِ متروی امام خمینی به آخر رسید .../


راه رفتنا , دنبال هم گشتنا , ناهار , بستنی , یخ در بهشت , لواشک ـآی مری , خندیدن ـآ , چرت و پرت گفتنا , حضور چار تایی ِ ما , دور همی و کتاب خریدنا و خستگیا + شیطونیای بضی ـآ ( ماجرای چمدون / مری میدونه چی میگم  :دی ) / همه و همه دست به دست هم داد و دور همی مون ُ زیبا کرد و روز خوبمون ُ ساخت .



حالا من موندم و ی خاطره ی زیبا از ی دور ِ همی و ی روز ِ بسیار خوب و  ی کتاب ِ شازده کوچولو  ک رها و شادی بم هدیه دادن 


 و حس ِ خوب ِ بعد از دیدار  .


چقد دوستون داشتم , چقد حضورتون دلچسب بود و آشنا / دلم براتون تنگ شده 

...

نفریـــــن ب این روزای نکبت گرفته 

نفریـــــن ب من و این دل گرفتگیای مداوم

نفریـــــن ب همه چی / بیشتر از هرچی به من .

نفریـــــن ب اونی ک عذابم میده 

نفریـــــن ب کسی ک اشکم ُ درآره .


مرگ ِ آرزو

قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


 آن روز ک میرفتی , همه ی آرزوهایم را روی سقف همان ماشین جا گذاشتی

ماشین حرکت کرد , آرزوهایم وسط خیابان , زیر نگاه هایی ک به دنبالت میدویدند له شد 

   نه این ک تمام ِ من آنها بود , نه !

 آنها تمامیت ِلمس ِ بودنی بود که هیچ وقت لمس نشد !


همان هایی ک از بوسه و لبهای با طعم ِ انبه میگفت .

  همان هایی ک تفال به حافظ میزد و از شاهنامه میگفت .

  همان هایی ک ... /
  لعنتی های دوست داشتنی !


خونشان حلال ِ لحظه لحظه نفس کشیدنت ..

عذابشان حرام ِ تکه تکه فرو ریختنم ..



راستی !

    در میان همان فراموشی ها , دیدی ک چگونه روحشان قد کشید و دیوار شد؟!
دیوار شد و قرار ِ بعد از ظهر ِ موعود لای پیچک هایش گم شد ؟!




مرگ ِ آرزو را ک با چشم خود ببینی روزی چند بار خاطره اش را با خودت زمزمه میکنی 


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .


قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .



قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم .

.
.
.



دلتنگی

روزـآی سختی رو میگذرونم / همه جوره درگیرم , از درس بگیر تا زندگی م


همه ی سختی ـآ به کنار / دلتنگی داره خفه م میکنه


شدم مث اون روزای مریم :) / همون روزایی ک همه جوره تنها بود

دلم گرفته

طوفان ِ خاک / آمد و همه ی نبودن ها را خاک گرفت !



===                                             ===



دلم گرفته , خیلی زیاد , اونقدری ک نتونی تصورشُ کنی 

ماندن ؟ رفتن ؟

وقتی ک دلت میگیره از موندن _| خسته ای |_ , وقتی ک راهتُ میدونی اما این پا و اون پا میکنی 


, وقتی ک شرایط هی سخت تر و سخت تر میشه اما بازم میمونی


هی دل مشغولی , هی موندن 


هی فشار , هی اصرار به موندن


همش موندن

 


کسی ک راهی ُ انتخاب کرده دیر یا زود پا میذاره توش , حداقل من ک اینجوریم


ی پای زندگیم با موندن میلنگید , با این حال خیلـی صبوری کردم و پا رو عقلم گذاشتم


بخاطر ِ اونایی ک عاشقشون بودم



اما 


اما دیشب بلخره , واسه ی بارم ک شده خواستم آدم باشم , مث بقیه ب زندگیم برسم


فقط یکم آسودگی خاطر , چیز زیادی ِ ؟


منطقی بالاتر از زندگی و آرامش ؟!


با این حال



- - دلـم گـرفـت ازیـن رفـتـن - -


خـواستـه ی مـن

اونقـدری سسـت هستم و پُـر , که اگه خـودمُ کنـترل نکنم اشکـام به راحتی آزاد میشن 


دوستام اونقــــدر بـرام با ارزش هستن ک نمیتونن حتی تصـورشُ کنن 


اما ازشون میخوام درکـم کنن , شرایـط خیلی بـدی دارم , خیلی بـد


همشون منـو میشناسن و میدونن ک من بـی جـهـت کـاری رو نمیکنم , پس لـطـفا درکم کنن


(: