-
ی نقطه از بهشت
یکشنبه 12 خردادماه سال 1392 00:42
سفر ِ از غیب رسیده از آسمون تلپی افتاد روبروم مث ِ ی نقطه نور تو تاریکی عاشقش شدم , از صبحونه ی کنار جاده بگیر تـــــا گلاب گیری و ناهار و توت خوری و اون بهشت ِ کوچولو . قمصر گلاب گیری - استراحت تو اون خونه ی خیلی خوشگل و حرف و حرف و درد دل - ناهار تو تراس و بازم استراحت و درد دل و گریه و مناظره - درد و خواب - اون...
-
- پـایـان -
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 00:28
پایان تنهایی ـآ / پایان ِ خندیدن ـآ و کیف کردن ـآ / پایان ِ شب اومدن ـآ / پایان ِ بستنی خوردن ـآ و چرخیدن ـآ / پایان ِ حرص خوردن ـآ و کهیر زدن ـآ ( آقای ناصری : | -4- ) / پایان ِ خوراکی ـآ و مسخره شدن ـآ و دور ِ همی ـآ و چایی خوردن ـآ دلم گرفت ازین پایان / وقتی دلم گرفته ینی اینکه ی چیز ِ خوب رو از دس دادم دلم براشون...
-
کلافه ام
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 16:20
کلافه ام مینویسی و خط میکشی نفس عمیق / یه چنگ توی سینه دستی به گلوت میکشی / انگاری راه نفس ِ ت باز میشه دوباره نفس عمیق لب گزیدگی / یا حتی اونقد دستتس گاز میگیری ک ازش خون میزنه بیرون وقتی دستت به هیچی بند نیس و هیچ کاری نمیتونی بکنی مینویسی خودکارتو پرت میکنی اونور نفس عمیق دوباره میری سراغ خودکارت دلت میخواد جیـــغ...
-
...
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 14:53
/- ی نفس عمیق واسه اون لحظه هایی ک دیگه هیچ کاری نمیتونی بکنی واسه اون لحظه هایی ک دلت میخواد چنگ بزنی و سینه تُ پاره کنی واسه اون لحظه هایی ک فک میکنی خدا َم نمیخواد کاری برات انجام بده - بازم باد و طوفان لعنـــــــــــــــــــــت
-
وقتی
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 20:00
وقتی ک خودت ُ حبس میکنی بین دغدغه هات ُ حتی به خودت اجازه ی فکر کردن نمیدی وقتی افکارت ثانیه به ثانیه هجوم میارن به مغزت , اما تو میجنگی باهاشون و بهشون اجازه ی ورود نمیدی وقتی زور میزنی واسه رهایی اما بازم نمیتونی وقتی از این همه جنگیدن خسته ای وقتی روزی هزار بـ ـ ـار رو خودت خط میکشی وقتی تمام ِ تنهاییتُ با نسکافه و...
-
از /-> بیاد موندنی + ترین|ها
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1392 14:44
همیشه میگن روزای خوب ساختنی َن نه اومدنی . 19 اردیبهشت ِ نود و دو روزی ک به بهترین نحو و توسط سه دوست خوب ساخته شد رها , شادی , مریم با صحبتای دوتایی ِ منو مریم شروع و با خدافظی ِ من و شادی و رها , وسط سالن ِ متروی امام خمینی به آخر رسید .../ راه رفتنا , دنبال هم گشتنا , ناهار , بستنی , یخ در بهشت , لواشک ـآی مری ,...
-
...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 18:04
نفریـــــن ب این روزای نکبت گرفته نفریـــــن ب من و این دل گرفتگیای مداوم نفریـــــن ب همه چی / بیشتر از هرچی به من . نفریـــــن ب اونی ک عذابم میده نفریـــــن ب کسی ک اشکم ُ درآره .
-
مرگ ِ آرزو
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 01:26
قرار بود یک روز بعد از ظهر به درد هم بخوریم . آن روز ک میرفتی , همه ی آرزوهایم را روی سقف همان ماشین جا گذاشتی ماشین حرکت کرد , آرزوهایم وسط خیابان , زیر نگاه هایی ک به دنبالت میدویدند له شد نه این ک تمام ِ من آنها بود , نه ! آنها تمامیت ِلمس ِ بودنی بود که هیچ وقت لمس نشد ! همان هایی ک از بوسه و لبهای با طعم ِ انبه...
-
دلتنگی
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1392 14:02
روزـآی سختی رو میگذرونم / همه جوره درگیرم , از درس بگیر تا زندگی م همه ی سختی ـآ به کنار / دلتنگی داره خفه م میکنه شدم مث اون روزای مریم :) / همون روزایی ک همه جوره تنها بود
-
دلم گرفته
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 20:08
طوفان ِ خاک / آمد و همه ی نبودن ها را خاک گرفت ! === === دلم گرفته , خیلی زیاد , اونقدری ک نتونی تصورشُ کنی
-
ماندن ؟ رفتن ؟
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 21:46
وقتی ک دلت میگیره از موندن _| خسته ای |_ , وقتی ک راهتُ میدونی اما این پا و اون پا میکنی , وقتی ک شرایط هی سخت تر و سخت تر میشه اما بازم میمونی هی دل مشغولی , هی موندن هی فشار , هی اصرار به موندن همش موندن کسی ک راهی ُ انتخاب کرده دیر یا زود پا میذاره توش , حداقل من ک اینجوریم ی پای زندگیم با موندن میلنگید , با این...
-
خـواستـه ی مـن
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 21:25
اونقـدری سسـت هستم و پُـر , که اگه خـودمُ کنـترل نکنم اشکـام به راحتی آزاد میشن دوستام اونقــــدر بـرام با ارزش هستن ک نمیتونن حتی تصـورشُ کنن اما ازشون میخوام درکـم کنن , شرایـط خیلی بـدی دارم , خیلی بـد همشون منـو میشناسن و میدونن ک من بـی جـهـت کـاری رو نمیکنم , پس لـطـفا درکم کنن (:
-
روز ِ تاریخی
جمعه 6 اردیبهشتماه سال 1392 01:33
دانشگاه پر از خالی بود , جمعا شیش تا دانشجو و ی استاد و چار نفر از کارکنان اونجا بودیم . حمیده امروز بمناسبت ازدواجش شیرینی خریده بود و اون شیرینی ناجور چایی میطلبید احدی جرئت نزدیک شدن به آبدار خونه ی دانشگاه رو نداره , همین ک استاد گفت کاش چایی َ م بود با شیرینی میخوردیم ما پاشدیم :دی رفتم طبقه ی بالا 7 تا لیوان کش...
-
(:
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 15:07
-/ خاطره ی بیاد موندنی ِ بستنی -2- /- بلاخره پس از ماه ها دعا و مناجات و التماس , خدا زد پس کله این استاد و ما امشب زود تعطیل شدیم قدم زنان و با آسودگی خاطر پیش به سوی بستنی نیشکر - حالا بماند که سر راه از نمایشگاه مبل و لوستر و جواهر فروشی و اینا گرفته تاا فروشگاه لوازم خونگی ام سر زدیم ;;) - ! آقا ِ بهمون گف میتونید...
-
سـلـام
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 22:36
سلـام به تـو , سلـام به مـن , سلـام به این خونـه , سلـام به همـه : )